
وبگاه خبری، تحلیلی هفته نامه سراسری مفید؛ سلبیناز رستمی یکی از برجستهترین و تأثیرگذارترین چهرههای ادبیات پایداری در تاریخ معاصر کشور است؛ نویسندهای که بیش از ۵۰ جلد کتاب ماندگار و فاخر در کارنامه دارد و هر صفحه از آثارش شعلهای است از ایمان، مقاومت و تعهد به فرهنگ ایثار و شهادت.او نه تنها یک نویسنده پرتوان، بلکه شاعری صاحب سبک، پژوهشگری دقیق و مدرس دانشگاهی برجسته است که توانسته ادبیات پایداری را در قالبی نو، به زبان امروز و قلب نسلهای جوان برساند.
رمانها و اشعار رستمی پُر از شور و التهاب انسانیاند؛ داستانهایی که فراتر از کلمات، الهامبخش و تکاندهندهاند. از آثاریشان میتوان به پژوهش پشتیبانان، کلک فام، رمان عشق برمدار صفر، عاشقانهای مکتوم، از مجموعه اشعار ایشان نیز میتوان به لبخوانی ماهیها، گلوله درخت پرنده و…نام برد. وی با حضور فعال به عنوان داور در جشنوارههای معتبر کشوری و استانی کسب عنوانهای متعدد به عنوان نویسنده و شاعر برگزیده، جایگاهی بیبدیل در میان بزرگان عرصه ادبیات مقاومت یافته است؛ جایگاهی که تنها حاصل سالها تلاش خستگیناپذیر، عشق عمیق و تعهد بیمثال به این راه است. او سالهاست با تدریس در دانشگاه و آموزش نسلهای نوپا، نه تنها دانش ادبی را منتقل میکند، بلکه عشق به فرهنگ پایداری را در دلها میکارد و معتقد است ادبیات پایداری نباید فقط یک موضوع تاریخی باشد، بلکه باید زنده، جاری و الهامبخش زندگی امروز و فردای ما باشد.
در همین راستا بخاطر شرایط جنگی که ایران را ۱۲ روز درگیر خود کرد با وی به گفتوگو نشستیم که در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد.
خانم رستمی تفاوت ادبیات پایداری با ادبیات جنگ چیست؟
راستش وقتی میخواید وارد نوشتن از جنگ و مقاومت بشین، کمکم خودت متوجه میشین که «ادبیات جنگ» و «ادبیات پایداری» فقط یک اسم نیستن، دو زاویه نگاه متفاوت به یک پدیده هستند. ادبیات جنگ بیشتر به خود جنگ میپردازد؛ به صحنه نبرد، به شلیکها، به پیروزیها یا شکستها. خیلی وقتها توصیفیه، گاهی قهرمانساز، گاهی هم منتقد. یعنی بیشتر از بیرون به جنگ نگاه میکنده.
اما ادبیات پایداری یه چیز دیگه است… انگار از درون به جنگ نگاه میکنید، از دل آدمها. برای من، ادبیات پایداری یعنی شنیدن صدای اون زن که شب تا صبح چشم دوخته به در، که شاید شوهرش برگرد. یعنی نوشتن از اون پسربچهای که صدای انفجار براش عادی شده، ولی دلش هنوز میخواد مثل بقیه بچهها فقط بازی کند.
ادبیات پایداری از خود جنگ فراتر میرود؛ به مقاومت انسان، به امید وسط ویرانیها، به ایمان در دل ترسها میپردازد. حتی وقتی از درد حرف میزند، تهش یه جور امید هست. برای همین میگم: ادبیات جنگ، روایت جنگه؛ اما ادبیات پایداری، روایت انسانه.
وضعیت ادبیات پایداری در آذربایجان غربی را چگونه ارزیابی میکنید؟
آذربایجان غربی یه استان خاصه، نه فقط از لحاظ جغرافیایی، بلکه از لحاظ تجربههایی که مردمش داشتند. ما اینجا هم جنگ تحمیلی رو دیدیم، هم درگیری با ضدانقلاب، هم مسائل امنیتی، هم ترورها و ناامنیهایی که خیلیها شاید حتی اسمش رو هم نشنیده باشند. اما چیزی که همیشه برام عجیب بوده، اینه که با اینکه مردم ما این همه رنج و پایداری رو تجربه کردند، هنوز اونطور که باید صداشون در ادبیات بلند نشده است.
توی همین شهرهای اطرافمون، پیرانشهر، سردشت، نقده، اشنویه، سلماس… کلی شهید، جانباز، مادر داغدیده، پدر چشمبهراه داریم که داستان زندگیشان مثل یک رمان پر از درد، عشق، فداکاری و سکوت عمیقه.
به نظر من، ادبیات پایداری در این استان مثل یک معدن طلای کشفنشده است. خیلیها ممکنه حتی درک نکنند که اینجا چقدر روایت ناب وجود دارد و چون یا ثبت نشده و یا هم اگر شده، هنوز به زبان ادبی، داستانی، هنری درنیامده است.
خوشبختانه در سالهای اخیر یه تکانهایی خوردیم، بعضیها شروع کردن به نوشتن، به ضبط خاطرات. ولی هنوز با اون چیزی که لیاقتش رو داریم خیلی فاصله داریم. اگه حمایت شود، اگه فضای جدیتری برایش فراهم شود، من مطمئنم آذربایجان غربی میتواند یکی از قطبهای ادبیات پایداری در کشور باشد.
بهعنوان نویسنده فعال در حوزه ادبیات پایداری، این نوع ادبیات چه تأثیری در زندگی شما داشته است؟
صادقانه بگم… ورود من به ادبیات پایداری یه نقطه عطف توی زندگیم بود. انگار یهدفعه یه پنجره جدید باز شد روی به یکدنیای دیگر—دنیایی که توش آدمها نه فقط برای خودشان، بلکه برای یه حقیقت، یک ایمان، یگ ملت زندگی میکردند و حتی جان میدادند.
قبلش فکر میکردم نوشتن یعنی بازی با کلمات. اما وقتی اولینبار پای صحبت یک مادر شهید نشستم و دیدم با چشمانی اشکبار، ولی محکم، از پسرش حرف میزند، فهمیدم نوشتن یعنی ثبت یک درد، یک حقیقت، که اگر من ننویسم، شاید برای همیشه فراموش شود.
ادبیات پایداری منو نرمتر کرد، ولی عمیقتر. بهم یاد داد که در آدمها دنبال جوهره باشم، نه ظاهر. وقتی از رنج یک جانباز مینویسی که هنوز با درد زندگی میکند، ولی شکایتی ندارد، نگاهت به زندگی عوض میشود.
دیگه نمیتونی راحت غر بزنی. نمیتونی راحت از کنار مشکلات رد شی. چون یه بخشی از قلبت با آدمهایی گره خورده که بزرگتر از رنج بودن.
برای من ادبیات پایداری فقط یه سبک نوشتن نیست؛ یه روش برای زندگی است. هر متنی که مینویسم، ادای دین به کساییه که خودشان نتوانستند بگن، ولی صدای دلشان در خاطرهی دیگران مانده است.
به نظرتون نسل کنونی چقدر با ادبیات پایداری ارتباط برقرار میکند؟
اگه بخوام صادقانه بگم، نسل امروز خیلی با ادبیات پایداری فاصله نگرفته؛ فقط شکل ارتباطش فرق کرده است. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم بچههای امروزی همانطور که نسل قبل با یک کتاب خاطرات شهید ارتباط میگرفت، همون حس را داشته باشد. نسل امروز با زبان، رسانه، فرم و حتی دغدغههای متفاوتی بزرگ شده است.
اما نکته جالب اینه که وقتی محتوای ادبیات پایداری با زبان و بیان درست به این نسل نزدیک میشود، یک واکنش عمیق نشان میدهند. من بارها دیدم که یه نوجوان یا دانشجو وقتی داستان واقعی یک شهید همسن خودش را میشنود، یا پای روایت یک مادر داغدیده میشنید، چطور اشکش در میاد، یا تا مدتها ذهنش درگیر اون آدم میماند.
یعنی ریشهی ارتباط است، ولی باید راه ارتباط رو پیدا کنیم.ادبیات پایداری اگه فقط در قالب کتابهای سنگین و رسمی باقی بماند، طبیعیه که نسل امروز سراغش نرود. ولی اگه بیاد توی شعر، رمان کوتاه، فیلم، پادکست، گرافیکنوول، انیمیشن یا حتی فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، من مطمئنم نسل امروز بیشتر از اونچیزی که فکر میکنیم باهاش همراه میشود.
من فکر میکنم نسل امروز دنبال حقیقت، معنا و الگوست—فقط باید اون معنا رو از لابهلای روایتهای واقعی پایداری بیرون بکشیم و با زبانی که اونها بفهمند، برایشان بازش کنیم.
در نهایت میتونم بگم: ادبیات پایداری هنوز هم میتونه نسل امروز رو تکون بده، فقط باید «گفتوگو» کرد، نه «تحمیل». باید دعوت کرد، نه فقط آموزش داد. باید از کلیشه فاصله گرفت و رفت سراغ انسانِ پشت داستان؛ اونجاست که ارتباط شکل میگیره.
https://news.mofid-org.ir/?p=22536